سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در این بخش از گفت و شنود مایلیم خاطرات شما را از
زاویه ارتباط خویشاوندی‌ای که با رهبر معظم انقلاب پیدا کردید - با محور ساده
زیستی ایشان - بشنویم.

در باب ساده زیستی مقام معظم رهبری کمتر صحبت شده‌است،
علتش هم این است که یکی از لوازم ساده زیستی، پنهان کردن آن است. اگر کسی دائماً
ساده زیستی خود را به رخ دیگران بکشد،‌ معلوم می‌شود که ساده زیست نیست و تنها
کسانی که به‌طور طبیعی از ساده زیستی کسی اطلاع داشته باشند،‌ می‌توانند درباره آن
صحبت کنند. ما در باب شیوه زندگی و کردار آقای خامنه‌ای از قبل از انقلاب شنیده
بودیم که آزاده هستند و در قید تعلقات دنیوی نیستند. بعد از انقلاب‌، هرچه بیشتر
با ایشان آشنا شدیم،‌این حقیقت را در ایشان بیشتر دیدیم. بنده از آن جهت که با
خانواده ایشان پیوند سببی دارم، شاید اطلاعاتم قدری بیشتر از بقیه باشد،‌ولی البته
کامل نیست، چون نه من خیلی دنبال مطلع شدن از جزئیات بوده ام و نه داماد من که
فرزند ایشان است درباره این مسایل صحبتی می‌کند. خاطره‌ای از سالهای قبل از انقلاب
نقل کنم که خود ایشان در زمان ریاست جمهوری شان برای من تعریف می‌کردند. ایشان می‌گفتند
من و آقای هاشمی مدتی تحت تعقیب ساواک و در خانه‌ای در خیابان گوته مخفی بودیم.
پولی نداشتیم و زندگی خیلی بر ما سخت می‌گذشت. سر کوچه ما یک مغازه بقالی بود که
مایحتاج خود را از او می‌خریدیم و به قدری به او بدهکار شده بودیم که خجالت می‌کشیدیم
برویم و از او تقاضای نسیه کنیم. وضع مالی آقای هاشمی قدری از من بهتر بود. از
ایشان پرسیدم: «حالا آن بقال کجاست؟» گفتند: «هست. مغازه هم دارد. یک بار آمد و او
را دیدیم و حال و احوال کردیم.» منظور این است که ایشان قبل از انقلاب این طور
زندگی می‌کردند؛ بعد از انقلاب هم روحیه‌شان عوض نشد. در سال 60 در اوایل ریاست
جمهوری شان، یک شب در خدمتشان بودم و صحبت می‌کردیم. صحبت طولانی شد و ایشان
گفتند: شام پهلوی ما بمان! من تصور کردم مثل بقیه جاها، ایشان زنگی می‌زنند و میزی
در خور رئیس جمهور چیده می‌شود، لکن دیدم ایشان به منزلشان زنگ زدند و پرسیدند:
«خانم! فلانی امشب مهمان ماست، شام چه داریم؟» من نشنیدم خانم چه جواب دادند،‌ ولی
حرف ایشان را شنیدم که گفتند: «عیبی ندارد، هرچه هست،‌بگذارید توی سینی و بفرستید.
اگر هم کم است، یک مقدار نان و پنیر هم کنارش بگذارید.» شاید خانمشان فکر می‌کردند
این خلاف احترام مهمان است، ولی ایشان گفتند: «طوری نیست، نگران نباشید.» تلفن که
قطع شد و گوشی را زمین گذاشتند، گفتند: «شام به اندازه یک نفر بیشتر نداشتیم و
خانم نگران بودند. گفتم اشکالی ندارد.» بعد از 10 دقیقه یک سینی آوردند که در آن
غذای معمولی به اندازه یک نفر بود و کنار آن نان و پنیر و مختصری مخلفات دیگر
گذاشته بودند. این وضعیت ذره‌ای برای ایشان مشکل و مهم نبود و خیلی طبیعی و راحت
برخورد کردند. من در دلم خدا را شکر می‌کردم و الآن هم شکر می‌کنم که یک کسی به
دنیا به این شکل نگاه و این طور زندگی می‌کند





تاریخ : دوشنبه 89/6/1 | 10:32 عصر | نویسنده : علی فاضلی | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ریحان باکس
  • 

    مقتدر مظلوم :: نوای وبلاگ

    کد مداحی آنلاین برای وبگاه
    
    نجوم | آپلود
    کبوتران زمینی | گالری عکس
    بازی آنلاین | قیمت طلا
    کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت