صاحب عزا
صاحب عزای مجلس ما غرق زاری است
قلبش پر از شراره ی هر زخم کاری است
بغض نگو که چو شمشیر در نیام
چشمش نگو که چو ابری بهاری است
صاحب عزای مجلسِ ما کیست بی گمان
مهدیست او منتظر غم گساری است
اشکی به چشم و به لبش ذکر یا حسین
گریه کنید گریه برایش چو یاری است
از یاد اصغر و غم بی حد اکبرش
کارِ دلِ غمین شده اش بی قراری است
تا می رسد به گوش دمی روضه ی عمو
عباس العطش ثمر دل فکاری است
هر سو اسیرِ داغِ دلِ عمه زینبش
هر جا ز حزن عمه رقیه شراری است
آن دم ز دیده اش بشود اشک غم روان
خون از رگان اطهر جدش چو جاری است
صاحب منزل
حاصل عمرم همه قربان تو
گشته دلم مرغ پریشان تو
صاحب منزل تویی یابن الحسن
شیعه بود یکسره مهمان تو
عاشقم و عاشق وقت وصال
می کُشدم گوشه ی مژگان تو
عمر به پایان شد و من سوختم
زندگیم نذر دو چشمان تو
یاد در سوخته و کوچه ها
چاک زده پای گریبان تو
یاد عمو محسن پژمرده ات
داغ بنی آدم و یزدان تو
یاد حسن، یاد جگر، یاد طشت
خون شده در دیده ی گریان تو
یاد حسین و علی اصغرش
ماتم هر شیعه ی حیران تو
یاد علی اکبر و قاسم شده
درد دل جمله ی یاران تو
یاد ز عباس دلاور چو شد
آتش افکنده به دامان تو
یاد عطش یاد همان قتلگاه
حنجر خونین غم چندان تو
یاد همان عمه ی مظلومه ات
می زند آتش به سر و جان تو
یاد رقیه، شرر آن شبش
زمزمه ی شام غریبان تو
کرب و بلایی شود آن عاشقی
تا که نشیند به سر خوان تو
فطرس افسرده و اشک بصر
آمده اکنون سر پیمان تو
پاییز
خزان گشتم امان از دست پاییز
بهاری کن مرا فصل طلا ریز
زمستان میزند با سوزِ طعنه
به قلبت زخم و بر افکار من نیز
گزیدم بسکه از طعنه لبم را
طبیبم گفت از گفتن بپرهیز
ولی بغض گلو درمان ندارد
شکن بغض مرا عشق سرخیز
زمانه با تو و با من چه کرده؟
چرا گشته برای ما غم انگیز؟
هم از دشمن گریزی نیست ما را
هم اینکه آشنا ما را زند تیز
ملالی نیست تا من با تو باشم
نیازی نیست بر درمان و تجویز
صاحب عزای مجلس ما غرق زاری است
قلبش پر از شراره ی هر زخم کاری است
بغض نگو که چو شمشیر در نیام
چشمش نگو که چو ابری بهاری است
صاحب عزای مجلسِ ما کیست بی گمان
مهدیست او منتظر غم گساری است
اشکی به چشم و به لبش ذکر یا حسین
گریه کنید گریه برایش چو یاری است
از یاد اصغر و غم بی حد اکبرش
کارِ دلِ غمین شده اش بی قراری است
تا می رسد به گوش دمی روضه ی عمو
عباس العطش ثمر دل فکاری است
هر سو اسیرِ داغِ دلِ عمه زینبش
هر جا ز حزن عمه رقیه شراری است
آن دم ز دیده اش بشود اشک غم روان
خون از رگان اطهر جدش چو جاری است
صاحب منزل
حاصل عمرم همه قربان تو
گشته دلم مرغ پریشان تو
صاحب منزل تویی یابن الحسن
شیعه بود یکسره مهمان تو
عاشقم و عاشق وقت وصال
می کُشدم گوشه ی مژگان تو
عمر به پایان شد و من سوختم
زندگیم نذر دو چشمان تو
یاد در سوخته و کوچه ها
چاک زده پای گریبان تو
یاد عمو محسن پژمرده ات
داغ بنی آدم و یزدان تو
یاد حسن، یاد جگر، یاد طشت
خون شده در دیده ی گریان تو
یاد حسین و علی اصغرش
ماتم هر شیعه ی حیران تو
یاد علی اکبر و قاسم شده
درد دل جمله ی یاران تو
یاد ز عباس دلاور چو شد
آتش افکنده به دامان تو
یاد عطش یاد همان قتلگاه
حنجر خونین غم چندان تو
یاد همان عمه ی مظلومه ات
می زند آتش به سر و جان تو
یاد رقیه، شرر آن شبش
زمزمه ی شام غریبان تو
کرب و بلایی شود آن عاشقی
تا که نشیند به سر خوان تو
فطرس افسرده و اشک بصر
آمده اکنون سر پیمان تو
پاییز
خزان گشتم امان از دست پاییز
بهاری کن مرا فصل طلا ریز
زمستان میزند با سوزِ طعنه
به قلبت زخم و بر افکار من نیز
گزیدم بسکه از طعنه لبم را
طبیبم گفت از گفتن بپرهیز
ولی بغض گلو درمان ندارد
شکن بغض مرا عشق سرخیز
زمانه با تو و با من چه کرده؟
چرا گشته برای ما غم انگیز؟
هم از دشمن گریزی نیست ما را
هم اینکه آشنا ما را زند تیز
ملالی نیست تا من با تو باشم
نیازی نیست بر درمان و تجویز
تاریخ : پنج شنبه 87/7/18 | 7:57 عصر | نویسنده : علی فاضلی | نظرات ()